روستای پاکده

نویسنده مطالب : مرتضی قضائی پاکدهی

روستای پاکده بر روی تپه ؛ در دامنه و پای کوهی است که آفتاب پشت آن کوه غروب می کند. از سه طرف منتهی به دره هایی می شود که صدای خروش آب با برخورد به صخره ها  دل و جان هر بیننده ای را به وجد می آورد اما این زیبایی در سن من چند سال بیشتر طول نکشید و حادثه ایی که بعدا مفصل به آن خواهم پرداخت موجب خشک شدن بیشتر چشمه سارها و رودخانه ها شد و به طبع آن  طبیعت سر سبز روستا به بیابانی خشک و لم یزرع مبدل گردید .  

نمائی از روستای پاکده    

شهر همسایه شمال شرقی پاکده «جیرنده» است که از آن می توان پاکده را به راحتی تماشا کرد . در غرب پاکده روستای «سنگرود» است ، که با پاکده کمتر از ده کیلومتر فاصله دارد. در جنوب پاکده و در کنار رودخانه روستای کوچکی به نام «آسکابُن» است . در سه دهستان «فارب» ، «پیرکوه» و «خُرگام» روی هم شصت و چند روستای بزرگ و کوچک کوهستانی قرار دارد، که همگی جزء بخش«عمارلو»می باشد که این بخش متعلق به شهرستان «رودبار زیتون » می باشد

آبادی از طرف شرق و غرب به وسیله راههای شوسه به روستاهای همجوار متصل می شود که هر کدام تقریبا 5 کیلومتر از آبادی ما فاصله دارند . راه شوسه برای اولین بار در ۲۰الی ۳۰سال قبل از تولدم به مدیریت آقای جوانبخت ، اهل روستای همجوارم  و به کمک اهالی روستاهای مسیرراه شوسه با وسایل بسیار ساده مثل بیل و گلنگ احداث گردید و این مرد بزرگ با این کارعاقبت به خیری خود را نیز خریداری کرده چون مردم هیچگاه او را بخاطر زحماتی که کشیده بود حتی پس از گذشت چندین سال از مرگش فراموش نخواهند کرد و همیشه دعای خیر خود را نثار این مرد بزرگ خواهند کرد. من هم یکبار دیگر و برای این که نام ایشان در تاریخ به ثبت برسد به نیابت مردم از ایشان تشکر و قدر دانی می کنم و امیدوارم که خداوند متعال بهشت برین خود را بر ایشان ارزانی نماید .

در سمت شمالی روستا به فاصله 6الی 7 کیلومتری ییلاقی  قرار دارد که به نام کبوتر چاک معروف است.  در فصل تابستان اهالی برای چرای دامهای خود به کبوترچاک کوچ می کنند .آب و هوای کبوتر چاک در نوع خود بی نظیر است و هیچ مکان خوش آب و هوایی  به خوشی آب و هوای این مرغزار نخواهد بود و با کلمات وتعاریف نمی توان طبیعت زیبای کبوترچاک را همانطور که هست توصیف کرد . با ایستادن در بلندترین تپه آن مناظر تا شعاع 50 کیلومتری قابل مشاهد است . رشته کوه البرز، کوه درفک ، جنگل های سر سبزاطراف ،تپه هایی با گلهای قرمز، گلهای آبی و گلهای زرد و خانه های شیروانی که مثل قارچ از دل طبیعت سبزبیرون زده هر کدام به کمک هم به مناظر و طبیعت زیبای کبوتر چاک جلوه پاک و روح بخشی  میدهد که براحتی با گذشت ساعتی در دل این طبعیت می توان تمام درد و رنج چندین ساله خود را به باد فراموشی سپرد .

 

قبل از سال 69 باغهای میوه و سبزه ها در همه جای روستا طراوت خاصی به روستا بخشیده بود . هر خانواده ایی کم و بیش دارای مزرعه ایی بود که در آن میوه های فصل بهارو تابستان و پاییز یافت می شد . شلوغی و همهمه کار و فعالیت از دور نمایان بود . زمان در روستا کش دار بود و فرصت برای گفتگوهای دور و دراز برای همه یافت می شد . روستا با کار و تلاش به یک جامعه تولیدی تبدیل شده بود و با افزایش تلاش ، میزان تندرستی و سلامتی افراد زیاد شده و وقت برای زندگی کردن برای همه بسیار بود .سرسبزی و خرمی روستا در روح و روان بچه ها تاثیر بسزایی داشت و اکثر بچه ها بازی گوش و شاد بودند . پیش ازسال 1370 اغلب خانه های روستا قدیمی و از سنگ، گل ،خشت و چوبی که از درختان ارسی که در همان منطقه می روئید ساخته شده بود . خانه ای که از آجر و سیمان و آهن ساخته می شد به تعداد خیلی کم به چشم می خورد . اغلب خانه های روستا پیش از سال 70 به هم چسبیده و دارای حیات کوچکی بودند که بوسیله حصاری محصور می شد. حتی برخی از خانه ها بصورت دسته جمعی در کنار هم بوده و یک حیات مشترک داشتند. اغلب خانه هایی که به شکل دسته جمعی و در کنار هم بودند از یک قوم و خویش به شمار می رفتند . هر خانه دروازه ورودی چوبی داشت که به نظر می رسید تمامی آنها به یک سبک و توسط افراد ی خاص ساخته می شد که دارای سلیقه یکسانی در طراحی آنها داشتند ، چون تمامی دروازه ها دو لنگه ای بودند و بر روی یکی از لنگه ها یک درب کوچک هم برای خروج اضطراری تعبیه شده بود که بطور جداگانه باز و بسته می شد . قطعه آهنی به شکل چکش کوچک با یک صفحه فلزی جهت تولید صدا و با خبر کردن اهل هرخانه بر روی آن درب نصب شده بود تا هر میهمانی با حرکت آن و با ایجاد وتولید صدا اهل خانه را با ورود خود باخبر سازد . در چند سال اخیر یعنی بین سالهای 1350 تا 1387 جمعیت روستای پاکده حول و حوش 200 خانوار بوده ، بطوریکه قبل از زلزله سال 1369 جمعیت روستا بیشتر از سالهای بعد از 69 می باشد . سالهای پس از69 ، اوج مهاجرت جمعیت این روستا به شهرهای مجاور تلقی می شود و همین امر موجب شده تا جمعیت روستا به جمعیتی کهنسال تبدیل گردیده است . اگر چه وجود یکی از شرکت های دولتی به نام شرکت زغال سنگ تاثیر بسزائی در اشتغال جوانان داشته اما ورشکستگی و برچیده شدن این شرکت در طی سالهای 69 تا 75 و همچنین خشک شدن چشمه ها و رودخانه های این روستا و از بین رفتن اقتصاد کشاورزی از جمله عوامل کاهش جمعیت و بخصوص جمعیت جوان روستا تلقی می گردد .   

 

عکسی از امامزاده طیب و طاهر واقع در پاکده  

yegcm97kt84wsw50fy8s.jpg

 

 عکسی از کافر قلعه در سمت جنوبی روستای پاکده  

g4hnb5n1bl0ctel5br7.jpg

 کافر قلعه  

دورنمائی از کوهی را می بینید ،که نوک این کوه در سال 69 بر اثر زلزله تخریب گردیده  

و معروف است به دزد کمر یا همان کافر قلعه .. متاسفانه تا حالا بر بالای این بلندی قرار نگرفته ام . اما همان گونه که تعریف می کنند حفاری هائی در این قسمت صورت گرفته و به احتمال زیاد اشیاء قیمتی و گران بهائی از آنجا بدست آورده اند .

البته می توان به این مهم پی برد که در زمان های خیلی دور بر بالای این کوه آتشکده ای بوده و بخاطر موقعیت استراتژی این کوه در منطقه بعنوان اطلاع رسانی فرمانروایان قدیم از آن استفاده می شده است .

مطالب ادامه دارد ... 

زلزله سال 69

                                                                                  روستای پاکده که روزی زبانزد عام و خاص در طراوت و زیبائی بود پس از وقوع زلزله 31 خرداد سال 69 طرواتش را در معرض طوفانی خانمان سوز قرار داد . با آنکه دوست ندارم یاد و خاطره زلزله یکبار دیگر در ذهنم مرور شود . اما ناچارم تا بار دیگر خاطرات تلخ آن ایام را از ذهن بگذرانم تا توجه خود و شما خواننده عزیز را یکبار دیگر به واقعه تاسف بار گذشته معطوف ساخته تا همگی با هم یادی از آن عزیزانی که آلان در بین ما نیستند کرده باشیم .

شاید اگر می گفتید از خوشی های گذشتگان بگو  ، باز تکرار می کردم که خوشی های گذشتگان نیز به راحتی در این روستا بدست نیامده و آنها برای ساختن روستائی بدین زیبائی بسیار تلاش کرده بودند .

کمی به گذشته بر گردیدم . یک سال .. نه !  بلکه به تاریخ نگارش آلان یعنی  19 سال قبل .

سکوتی باور نکردنی همه جا را فرا گرفته بود . شب یا همان سکوت غیر منتظره 31 خرداد سال 69 چشم ها را در خوابی ناز فرو برده بود . خوابی که برای اهالی خسته از کار و تلاش روستا خوابی سنگین و شیرین خواهد بود . خوابی که از ساعت 9 شب شروع شده و تا ساعت یک شب ( زمان وقوع زلزله ) یعنی پرواز ارواح از بدن ادامه داشت .  خوابی که همانند بستن چشم ها و رفتن دل ها در رویای پاک و صادق ..شیرین و لذت بخش بود .

 من که بسیار بد خواب بودم آن شب ، شاید دقایقی بیشتر نبود که چشم هایم به خواب ، گرم شده بود . اما مطمئن ام که آن شب  بسیاری از مردم حتی تکان شدید زمین لرزه را احساس نکرده به خواب ابدی فرو رفته بودند . یا شاید برای رضای خدا و برای ادای احترام به عزرائیل از داخل رختخواب خود نیز برخواسته بودند . کسی چه می داند . هر چند دلایل مستدلی برای سخنم وجود دارد که بسیاری از افرادی که در زیر خروار ها خاک قرار گرفته بودند بدلیل ترس از زلزله ، از رختخواب خود برخواسته بودند . اما همچنان بر این مطلب نیز پافشاری می کنم، افرادی که در این شب فوت کرده اند از همان ابتدای شب با زمین گرم روستا وداع گفته اند . یا شاید از مدت ها قبل در انتظار وقوع چنین حادثه ای از جانب خدا بوده اند .

باور قدرت خدا با شروع تکان شدید زمین لرزه ، بسیار سهل و راحت است . قدرتی که به هیچ جنبنده ای اجازه تصمیم حرکت نخواهد داد . قدرت شگرفی که در یک آن ، همه چیز را برهم می ریزد .

از زلزله به همین اندازه تعبیر می کنم که قدرت فوق العاده ای است که به آن فقط باید گفت ویرانگر !!! ویرانگری که کوچک و بزرگ نمی شناسد . طفل یک ماهه به اذن خدا از زیر خروارها خاک زنده بیرون می آمد . اما مردی قوی هیکل به اندازه ای کوبیده می شد که می توانستیم او را در یک کیف دستی جا دهیم .

شروع شد نمایش قدرت خدا برای آن دسته از افرادی که او را باور ندارند .

این بار همه باور کردند که برای خدا خراب کردن روستا و یک منطقه بیش از چند ثانیه زمان نخواهد برد .

 تکان شدید زلزله ، خانه را به هر طرف می برد . چنان غرشی داشت که دوست داشتم در آن لحظه زودتر از فرو ریختن دیوارها و سقف بمیرم . خواب در آن لحظه برایم بسیاردوست داشتنی تر شده بود . شاید یک خواب سنگین می توانست از توجه من به حرکت ناگهانی دیوارها و سقف که بسیار هولناک بود بکاهد و یا شاید با بستن چشم ها می توانستم فرو ریختن دیوارها را بر سرم نبینم .

شروع زمین لرزه با فریادهای مادرم همراه شد . شاید صدای فریاد کمک مادرم موجب برخاستن افراد خانه شد . بی شک حرکت زمین که شباهت زیادی به لالایی داشت افراد را به عمق خواب دعوت می کرد نه برخاستن از خواب .

مادرم با فریاد همه ما را از میان رختخواب بیرون کشید و به گوشه ای از اتاق هدایت کرد . زمین همچنان می لرزید و راه برای بیرون رفتن از خانه امکان پذیر نبود چون درب اتاق بعلت فشار دیوارها باز نمی شد .

برای کودک ده ساله آغوش مادر از هر جائی امن تر بود . خود را به آغوش او رساندم . اما خواهر و برادر دیگرم نیز از این امر مستثنی نبودند . آنها نیز در آغوش مادر جای گرفتند . مادر و پدرم همچنان  از خدا و ائمه درخواست کمک می کردند .

از زمان وقوع زلزله تا جمع شدن ما  در گوشه ی اتاق و در نهایت خروج از خانه شاید کمتر از یک دقیقه صورت گرفت . اما زمان بقدری کش دار شد که یک دقیقه به دقایقی سخت و طولانی تبدیل شد .

ادامه دارد ...